از حال لشکر مخالف تحصیل اطلاع کردن. زبان گرفتن. زبان گیری: تا نزدیک نهاوند رسید آنجا زبان گیری کرد و اخبار احوال لشکر فرس معلوم نمود و بازگشت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی نسخۀ خطی ص 97). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن و زبان گیری شود
از حال لشکر مخالف تحصیل اطلاع کردن. زبان گرفتن. زبان گیری: تا نزدیک نهاوند رسید آنجا زبان گیری کرد و اخبار احوال لشکر فرس معلوم نمود و بازگشت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی نسخۀ خطی ص 97). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن و زبان گیری شود
سلق. (دهار) (ترجمان القرآن). زبان بازی کردن. شوخی و گستاخی کردن در سخن. بی باکانه سخن گفتن: سعدی دلاوری و زبان آوری مکن تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان. سعدی. هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی چه حاجتست که گوید شکر که شیرینم. سعدی. ، سخنوری: عالم راستکار در پیش اسکندر بحجت زبان آوری میکرد. (مجالس سعدی ص 20). رجوع به زبان آور و زبان آوران و زبان آوری شود
سلق. (دهار) (ترجمان القرآن). زبان بازی کردن. شوخی و گستاخی کردن در سخن. بی باکانه سخن گفتن: سعدی دلاوری و زبان آوری مکن تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان. سعدی. هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی چه حاجتست که گوید شکر که شیرینم. سعدی. ، سخنوری: عالم راستکار در پیش اسکندر بحجت زبان آوری میکرد. (مجالس سعدی ص 20). رجوع به زبان آور و زبان آوران و زبان آوری شود